بدون آنکه بخواهم به رسم زمانه به توصیف شاعرانه نمایش پاپنها بپردازم، به تبیین آن میپردازم؛ نمایشی که ترکیبی از سبکهای اجرایی است؛ از نمادپردازی تا امپرسیونیسم؛ از پست مدرن تا رئال؛ حتی از تراژدی تا رئال.
به گزارش برم هنر، عبدالحسین لاله در یادداشتی در باب نمایش پاپنها؛ به نویسندگی و کارگردانی نازیلا ایرانزاد نوشت: مدرن است چون بخشهایی از اثر در تدامِ هم نیست، در تقابل هم هم نیست، بی ارتباط با هم هم نیست اما مرتبط با هم است؛ همچون دیالوگهایی که بین دو کلفت رد و بدل میشود. در ارتباط با هم اما دقیقا نه در جواب هم.
نمادپردازانه است زیرا همه اشیا و عناصر بصری نماد حقیقتی است که کارگردان نخواسته است آن را به شکلی عریان نشان دهد؛ همچون مشروب مستکننده، قهوه کشنده، تلفن لو دهنده، موش تهوعآور کثیف و موذی، چرخ خیاطی کفن دوز، صلیب کشنده، تابلوی مسیح ناجی، تخت خواب جنایت، انجیل اغواکننده و عروسک انسان نما.
امپرسیونیستی است؛ زیرا این نمایش یک جنایت است به دست خود مرده؛ نوعی خودکشی تدریجی؛ انتقام بی عرضگیهای دو کلفتی که زورشان به ارباب نمیرسد حتی اگر آنها را تیکه تیکه کنند و از سر جبن و ترس مفرط خود را نیز بکشند. دلیل ارباب شدن اربابها، بیعرضگی نوکران است نه هوش و ذکاوت اربابان ایشان. پس چنانچه ژرژ سوراکی، امپرسیونیست بزرگ و مبدع این مکتب میگوید: «من ممکن است یک اسب را بکشم اما این اسبی که در بیابان است نیست. این معنی و مفهوم اسب است که بیان میشود نه هیکل اسب که تجسم یافته است امپرسیونیستی است».
رئال است چون قصه، شیوه بازی، طراحی صحنه، نور و فضای درام، مصنوعی به نظر نمیآیند؛ شبیه یک زندگی بغرنج اما واقعیاند. نوع ارتباط بازیگران با هم، با وسایل صحنه، با مرور خاطرات هم، لحنها، خشمها، آشتیها، خندهها، گریهها و فریبندگیها و فریبدادنهایشان.
و……
تراژدی است؛ چون با مرگ همه قهرمانان و ضد قهرمانان پایان میپذیرد؛ حتی اگر یکی مانده باشد، مرده متحرکی است که دیگر زنده نیست……
این نمایش زیبا و هوشمندانه را ببینید؛ البته اگر دنبال لذت فکری هستید…..