اینجا تبریز است، گذرگاهِ تاریخ پرفراز و نشیب سرزمینی که همواره بلندای کوههایش، آبی آسمانش، طراوت دشتهایش، برکتِ درختانش، گوهرهای خفته در نگاهش و سرانگشتان کیمیاسازِ مردمانش مورد توجه و حتی حسادت بوده است.
به گزارش بوم هنر، هنوز در کوچههای این شهر که راه میروی، از چرنداب و امیرخیز و مارالان گرفته تا دامنههای عینالی و سرخیِ بیپایانِ سرخاب، صدای سم بر زمین کوفتنِ مرکب دلاورانی میپیچد که جان را توشه ساختند و در راه آزادی سینه را سپرِ سرب داغ ساختند.
هنوز لابلای حافظه تصاویر ِ تبریز، گرمایِ وجودِ شمس، اسلیمیهای روییده بر خاطره کمالالدین بهزاد، قطارِ فشنگِ باقرخان، گل ارکیده خفته در دستان ستارخان، عینکِ گرد ثقهالاسلام، هزارتوهای خانه علی موسیو، شیهه اسب سرکش امیرنظام گروسی، گره روسریِ پروین، قلم نی و دوات شهریار، لبخندِ آرامِ آقا مهدی باکری، صدای خندههای پیچیده در مدرسههای غلامرضا مردانیآذر و دهها تصویرِ باشکوه و به یادماندنی دیگر خودنمایی میکنند.
این دیار اما از فراز ِتمام قلهها به حرمت، و از نشیبِ تمام گودالها به قدرت، عبور کرده و امروز با چهرهای که هنوز از اصالتش خبر میدهد، به آیندهای مینگرد که با دستان و دلهای به هم پیوسته فرزندانش ساخته میشود.
روزگار این دیار، سرشار از تصاویرِ در ذهن ماندنی و منحصر بهفرد است، کافی است خورشید بر دشتهای دامنه سهند و ساوالان نفس بکشد، تا عالمی دگر باره جوان شود.
اینجا همان تبریزی است که سرمه چشم از غبارِ چشمِ مهمان میکند و پس از این سالهای سختی و دوری، زیباتر، آراستهتر و مشتاقتر از همیشه، دروازههای تاریخیاش را به روی مهمانانی گشوده که حضورشان مایه شادی و رضایتشان موجب دلگرمی است.